اگه چشمام رو ببندم و به دو سال گذشته فکر کنم سفرهام و تجربیات و دوستام یادم میان و بس کلی سفر کردم تو این مدت که اصلا فکرش رو هم نمیکردم اینقدر برم بچرخم ایران رو . کلی چیز دیدم به چشمام و کلی دوست جدید پیدا کردم و دوستای قبلی رو شناختم . کلی کار یاد گرفتم و بالاخره پول در آوردم از رشته ام ی سری آرزوهام رو بازبینی کردم و الان میتونم منطقی تر و حساب شده تر فکر و برنامه ریزی کنم تمرین تئاتر رفتم! و مدتی بازیگری یاد گرفتم و
امسال و میشه گفت این شش هفت ماه پیش رو مهمترین ماههای تمام عمرم هستن و حکم سکویی رو دارن که منو به اوج آسمون پرت میکنن و اگه دیر بجنبم معلوم نیست به کجا پرت میشم و چقدر زمان از دست میدم
برنامه ها اینان:
+ قطع کردن همه ی چیزهای حواس پرت کن مثل توییتر، اینستا
+ تموم کردن کار باکس
+ توفل 110 برای آخر مرداد
+ نوشتن پیپر PED امسال
+ تموم کردن تز
+ گرفتن پاسپورت و شناسنامه
+ درست کردن سایت شخصی
+ اپلای کردن برای استرالیا و پیگیری پوزیشن ها اروپا
Enjoy this shit:
Just an act
An impossible divorce
That put the life in to you
It's too late to abort
I never gave you the time that you deserved
Never gave you even half of what you're worth
My beautiful son
Can you feel it inside you; my son
Could you beat me black and blue
For the doubt and apathy
Just trying to keep your feet on the floor
Just trying to put the fear in to you
Just trying to board up all the doors
And I can't serve anymore
And maybe you'll realise
When u take those little tests
The more you breathe, the more you lead
You're more yourself even less
Nobody ever said they'd love u forever
They grow you up and let you down
Separate forever
One day all this could be yours
One Day
All This Could
Be
Yours
https://www.youtube.com/watch?reload=9&v=EdRlJdLyR8s
بعد از اون همه فشار و فلاکت فکر میکردم دیگه تمومه ولی خب قانون بازی چیز دیگه ای هست، خوبه که فهمیدم. بعضی وقتها باید به آدم بربخوره تا به خودش بیاد. قبلا بهم برخورده بود و بد جور دویده بودم. ولی ی مدت بود که هالت شده بودم. فرق دویدن الان با قبل اینه که دیگه نمیدونم چقدر باید بدوم، تا کی تا کجا معلوم نیست. این غول اینقدر بزرگ و عجیبه که شاید بخاطر همین بوده که متوقف شده بودم. باید به این فکر کنم بدوم ب کدوم سمت که راهی باشه واسش؟ خیلی سخته. لایف ساکس رییلی .
میخوام برنامه بریزم برای خودم؛
۱. برای اردیبهشت من باید نمره ی بالای صد بگیرم.
۲. برای اول تابستون باید یکی سابمیت کرده باشم.
۳. از سیگار باید شیفت بدم به شنا.
۴. دنبالش(!) ندوم و وایسم خودش پیش بیاد و بهش فکر هم نکنم
۵. اول زمستون هزارتا داشته باشم.
امروز حساب کردم دیدم:
ورزش نمیکنم
سیگار میکشم
میوه و سبزی نمیخورم
غذای سلف می خورم
دوست دختر ندارم
ندارم
درسای خیلی سخت می خونم
درآمد ندارم
محل کارم تو ی آزمایشگاه تو زیرزمینه
تفریح ندارم
تو خوابگاه گروهی میخوابم
+ کلکسیونر خوبی شدم، یک کلکسیون زیبایی از یک زندگی تخمی جمع کردم
+ برای مردن خوبم الان دقیقا
نکته ی جالب شرایط بالا اینه که همه ش بخاطر انتخاب های خودم بوده
ایران بدترین روزهای تاریخش رو میگذرونه این بار همه دارن به گا میرن. خیلی ها رفتن و دیگه خوب نخواهند شد . دارم از خونه میرم دانشگا. تو راهم، هر جا رو نگاه میکنم فیلتر ناامیدی غلبه کرده و سیاه به نظر می رسه .مایل به خاکستری ی ذره. پیش بینی ای در مورد هیچ چیزی وجود ندارد. مسئولان میگن تحمل کنید، چی رو چه مدت مشخص نیست مسخره ست. هر روز آرزوی مرگ خامه رو میکنم. فعلا صدایی از جایی بلند نشده. همه منتظرن جرقه از ی جا بخوره و بعدش خدا میدونه چند نفر میمیرن و چند نفر زندان طولانی مدت میرن .خامه دیگه کسگیجه گرفته و هر روز تناقض گویی میکنه. هر روز با خودم فکر میکنم یک خلبان جوانمرد و آزاده وجود نداره که یک بار برای همیشه لونه ی اون انگل رو نابود کنه و خودش رو به گا بده ؟ اگه تو مسئول امنیتی ی روزی اینو خوندی از خودت بپرس از کی دقیقا داری حمایت میکنی به عنوان راهنما هم، نتیجه ی عمل اون چیز و کسی که ازش حمایت میکنی رو تو حیات ش برای خودت مرور کن.
+ امروز سه تا دفاع رفتم ، جمع غولای بود .
+ به شکل تخمی ای کلافه ام، اصلا نمیدونم مشکلم چیه، چند روز پیشا اینقدر روم فشار بود که نزدیک بود ناخودآگاه بزنم زیر گریه، فربد مثل فرشته ی نجاتی اومد و یک مقدار امیدوارم کرد
+ هیچکس میخونه
+ هفته ی دیگه ی سفر برنامه ریزی کردیم، باشد که مایه ی طیب خاطر گردد
+ محرم چی میگه این وسط؟؟ دارم به این فکر میکنم کل یومنا العاشورا ست محرم دیگه باید بیاد لنگ بندازه جلو ما، فاز عزاداران حسینی و هیئتی ها برام سوال شده.
+ به این فکر میکنم که هیئت فرصت خوبیه برم بشینم مثل این مامانا که تو روضه ها به درداشون گریه میکنن بشینم تمام گریه های نکرده ام رو بکنم.
+ فاک یو ورد.
+ مود: کسشر
+ با نوشته کتاب خیلی کمکش میکرده تو روزگار تیره ش، بریم پناه ببریم به ا فیست فور کرون، بای
امروز پنج شش ساعت ta بودم و خوش گذشت و کلاس خنده داری بود. باید نوت موسیقی دیجیتالی تولید میکردیم و موفق بودن همه.
سیصدتا کتاب دارم که باید هدیه بدم .
نه توییتر دارم نه اینستا، بعد از مدتها چیزی ندارم که چک کنم و راضی ام. دیروز با آیلین چند دیقه ای حرف زدم و همه ش منتظر بود من بگم بریم ی دور بزنیم یا ی چیزی بخوریم .منم عین خنگا نمیدونم به چی فکر کردم که نگفتم و زود خداحافظی کردم. بعدش که پشیمون شدم بهش اس ام اس دادم که بیا بریم ی چایی مهمون من. اونم بعد از دو ساعت گفت عجله داره و باید بره و دفعه دیگه حتما میاد .خلاصه که فکر میکنم از من خوشش میاد. لامصب اینقدر کار دارم که میترسم به دوست دختر و اینا فکر کنم و میترسم اگه انجام ندم از دستم بره و من بمونم و افسوسش. آیلین تمام چیزایی که من میخوام رو داره. واقعا دفعه دیگه ببینمش تو صورتش نگاه میکنم و بهش میگم که ازش خوشم میاد و دوستش دارم. وای دیروز که دیدمش کلی خودم رو کشتم که خونسرد به نظر بیام. ولی خیلی سخته حرف زدن با کسی که دوستش داری. همه ش فکر میکنی ولی وای ی چیزی نگم بد باشه و اینا. از اون طرف دوست ندارم اس ام اس هم بدم چون خیلی لوزر وار طوره پیام دادن و حرفت رو زدن .تو سفر عید ی یارویی رو دیدم که اصفهانی بود و تو این زمینه به رفیقم ی حرفی زد که واقعا تاثیر گذار بود و منم تصمیم گرفتم پیروی کنم. بریم ببینیم چی میشه .
درباره این سایت